جدول جو
جدول جو

معنی مانده گردانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

مانده گردانیدن
(جَ تَ)
خسته کردن (به معنی متداول امروز). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرسوده کردن: تلغب، مانده گردانیدن. (منتهی الارب). و رجوع به مانده گردیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ عَ صَ)
پیچیدن. (یادداشت مؤلف) : ازاری گرد سر اندر گردانید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به گردانیدن شود، نوشیدن. بیکبار نوشیدن:
تا خبر یابم جامی دوسه اندرفکنم
رخ کنم سرخ و فرودآیم با ناز و بطر.
فرخی.
، داخل کردن: تو هم اکنون نزد افشین روی و اگر بار ندهد خویشتن را اندرافکنی و بخواهش و تضرع و زاری پیش این کار بازشوی. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 174). و رجوع به افکندن و انداختن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ نُ / نِ / نَ دَ)
حیات بخشیدن، شفا دادن. (ناظم الاطباء). رجوع به زنده کردن شود
لغت نامه دهخدا
(دَوَ دَ)
مانده شدن. خسته شدن (به معنی متداول امروز). فرسوده شدن. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). از دست دادن نیروی بدنی:
مگر مانده گردند و سستی کنند
به جنگ اندرون پیشدستی کنند.
فردوسی.
به مجلس اندر تا ایستاده ای دل من
همی تپد که مگر مانده گردی ای دلخواه.
فرخی.
کوهیم که می پاره نگردیم زسختی
بادیم که می مانده نگردیم زرفتار.
مسعودسعد.
- مانده گردیدن از کار، خسته و فرسوده شدن از آن.
- ، در شاهد زیر ظاهراً به معنی عاجز شدن از جنگ و از دست دادن مهارت در رزم آزمایی آمده است:
سوارانت را بر یکی جا مدار
که تا مانده گردند ایشان زکار.
اسدی.
و رجوع به مانده شدن و مانده گشتن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اندک گردانیدن
تصویر اندک گردانیدن
اندک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مانده شدن: مگر مانده گردند و مستی کنند بچنگ اندرون پیشدستی کنند. (شا. بخ 1163: 5)
فرهنگ لغت هوشیار