پیچیدن. (یادداشت مؤلف) : ازاری گرد سر اندر گردانید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به گردانیدن شود، نوشیدن. بیکبار نوشیدن: تا خبر یابم جامی دوسه اندرفکنم رخ کنم سرخ و فرودآیم با ناز و بطر. فرخی. ، داخل کردن: تو هم اکنون نزد افشین روی و اگر بار ندهد خویشتن را اندرافکنی و بخواهش و تضرع و زاری پیش این کار بازشوی. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 174). و رجوع به افکندن و انداختن شود
پیچیدن. (یادداشت مؤلف) : ازاری گرد سر اندر گردانید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به گردانیدن شود، نوشیدن. بیکبار نوشیدن: تا خبر یابم جامی دوسه اندرفکنم رخ کنم سرخ و فرودآیم با ناز و بطر. فرخی. ، داخل کردن: تو هم اکنون نزد افشین روی و اگر بار ندهد خویشتن را اندرافکنی و بخواهش و تضرع و زاری پیش این کار بازشوی. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 174). و رجوع به افکندن و انداختن شود
مانده شدن. خسته شدن (به معنی متداول امروز). فرسوده شدن. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). از دست دادن نیروی بدنی: مگر مانده گردند و سستی کنند به جنگ اندرون پیشدستی کنند. فردوسی. به مجلس اندر تا ایستاده ای دل من همی تپد که مگر مانده گردی ای دلخواه. فرخی. کوهیم که می پاره نگردیم زسختی بادیم که می مانده نگردیم زرفتار. مسعودسعد. - مانده گردیدن از کار، خسته و فرسوده شدن از آن. - ، در شاهد زیر ظاهراً به معنی عاجز شدن از جنگ و از دست دادن مهارت در رزم آزمایی آمده است: سوارانت را بر یکی جا مدار که تا مانده گردند ایشان زکار. اسدی. و رجوع به مانده شدن و مانده گشتن شود
مانده شدن. خسته شدن (به معنی متداول امروز). فرسوده شدن. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). از دست دادن نیروی بدنی: مگر مانده گردند و سستی کنند به جنگ اندرون پیشدستی کنند. فردوسی. به مجلس اندر تا ایستاده ای دل من همی تپد که مگر مانده گردی ای دلخواه. فرخی. کوهیم که می پاره نگردیم زسختی بادیم که می مانده نگردیم زرفتار. مسعودسعد. - مانده گردیدن از کار، خسته و فرسوده شدن از آن. - ، در شاهد زیر ظاهراً به معنی عاجز شدن از جنگ و از دست دادن مهارت در رزم آزمایی آمده است: سوارانت را بر یکی جا مدار که تا مانده گردند ایشان زکار. اسدی. و رجوع به مانده شدن و مانده گشتن شود